افول خورشيد
مدينه حال و هواي غريبي دارد. چندي است كه شهر پيامبر(ص) ، مونس اشك و آه شده است و خاطره خنده و تبسم را از ياد برده است.از آن هنگام كه كاروان بزرگ حج ، از زيارت خانه خدا باز گشتهاند،هر لحظه سيماي ملكوتي پيامبر(ص) افروختهتر ميشود و سرو بلندش، پس از يك عمر تلاش و پيكار، خميدهتر.گويا در همين روزها پيك الهي براي او پيام آورده است كه اي محمد :«تو ميميري، ديگر مردمان نيز ميميرند.» (زمر 30)در حالي كه دست بر شانه علي(ع) دارد، راهي «قبرستان بقيع» ميشود، تا در واپسين لحظات، براي اسيران خاك، طلبِ آمرزش كند.با قدمهايي شمرده، وارد «بقيع» ميشود. با نگاهي مهربان يك يك قبرها را از نظر ميگذراند و برايشان «فاتحه» ميخواند.چندي پيش پيامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود: دخترم! هر سال جبرئيل تمامي قرآن را يكبار براي من ميخواند؛ اما امسال دو مرتبه آن را خواند. فاطمه(س) نگران و مضطرب پرسيد: پدر؛ معني اين كار چيست؟! فرمود: دختر عزيزم؛ گويا امسال، آخرين سال زندگي من است.
ادامه مطلب